روزها از پی هم می آیند و می روند ومرا به آن روز موعود نزدیکتر می کنند . اضطراب ودلواپسی تمام لحظه هایم را پر می کند . وقتی به آن فکر می کنم همه چیز در هاله ای از ابهام وتردید پنهان می شود . گمان محالی است آمدن به کوی تو .می دانم این چشمها لایق نگریستن به آن شکوه و عظمت اهورایی نیست. می ترسم ...می ترسم ....من بیایم و تو از من روی برگردانی . می ترسم این ناباوری واین انتظار روشنایی چشمانم را به تاریکی بنشاند . می ترسم این انتظار به یاس وناامیدی منجر شود.حتی اگر مرا از خود برانی شکوه نمی کنم .تو بزرگی ومن هیچ...هیچ.... الهی العفو
|